مژده ای دل ، که مسیحا نفسی می آید...
کاش تو بیایی .... . .
مژده ای دل ، که مسیحا نفسی میآید
که ز انفاس خوشش ، بوی کسی میآید
از غم هجر مکن ناله و فریاد ، که دوش
زدهام فالی و فریادرسی ، میآید
زآتش وادی ایمن ، نه منم خرم و بس
موسی آنجا ، به امید قبسی میآید
هیچ کس نیست که درکوی تواش کاری نیست
هرکس آنجا ، به طریق هوسی میآید
کس ندانست ، که منزلگه معشوق کجاست
این قدر هست ، که بانگ جرسی میآید
جرعهای ده ، که به میخانهٔ ارباب کرم
هر حریفی ، ز پی ملتمسی میآید
دوست را ، گر سر پرسیدن بیمار غم است
گو بران خوش ، که هنوزش نفسی میآید
خبر بلبل این باغ ، بپرسید که من
نالهای میشنوم ، کز قفسی میآید
یار دارد سر صید دل حافظ ، یاران
شاهبازی ، به شکار مگسی میآید
حضرت حافظ .
..
+ نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم اسفند ۱۳۹۴ ساعت 2:5 توسط کویر
|